سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هم اندیشان
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

متن ادبی «آغاز مبارک»                                              

شب بود. سال‏های سال از شب می‏گذشت. مردمانی همه محکوم به ناموزونی روزگارخویش بادست‏های سیاهشان زندگی را زنده به گور می‏کردند. صدایی حتی اگر از آسمان می‏آمد، در طنین نعره‏های مست و واژه‏های جاهل گم بود. سرزمین بود و قحط سالی آدمی... و خدا ناگفته مانده بود در سنگ سنگ آن دل‏های پشت به آفتاب.کسی اما آن سوی بیداد شب، همه لحظه‏ها را می‏شنید. در دل خلوت‏های تا آسمان خویش، بر فراز کوهساری که به سمت خدا رهسپار بود، هر شبانگاه به پروازی ابدی می‏رفت و بازمی‏گشت. هر شبانگاه، نیایش نامرئی او، امان خداوندی را بر فراز شهر می‏پراکند... هر شبانگاه، لب‏های مردی بود و خدای همیشه نزدیکی که صدایش می‏کرد و جدا از آن همه مردمان بی‏فردا، دست دعا بود و معراج بی‏پروا.تنها صدا بود... و واژگان قدسی بی‏مانندی که بر شانه‏های رسالت «او» وحی می‏شدند.صدا پیچید. نزدیک و بی‏وقفه: بخوان محمد! بخوان به نام پروردگاری که آفرید؛ بی‏هیچ شبهه‏ای، بی‏هیچ خستگی و رنجی و محمد این، دردانه آسمان ناگزیر از زمین، خورشید ناگهانی که خدا استوارش کرد بر روی این خاک زمین‏گیر، از نو آغاز شد.آغاز مبارکی است؛ وقتی که مالک هفت آسمان، شانه‏های صبورت را از خستگی می‏تکاند و با دست‏های آرام خویش، پیراهن بلند دلالت را بر قامت بی‏شباهت تو می‏سراید.محمد از قله کوه سرازیر شد؛ کوهی که در سینه متروک خویش، طنین شب‏گریه‏های خلوت محمد را تا ابد به یادگار حک کرد.او آمد؛ با ردایی همه از واژه و سرمایه بی‏بدیل زندگانی، با قامتی از صدای ماندگار خداوندگار، با چشم‏هایی که روشنگر کوره‏راه‏های هستی تا امروز، با سینه‏ای که گنج‏خانه همه پاسخ‏های ناگفته و همه رازهای ناخوانده است.محمد آمد، زمین سر از خواب خویش بلند کرد و صبح دمید. به برکت سفره دست‏های سبز آن معجزه، خدا مهربان‏تر شد با مردمان قدرناشناس، با قلب‏های فتنه‏گر ناآرام و در کلام خویش، چنین سرود: «ای محمد! پروردگار تو این مردم را عذاب نخواهد کرد مادامی که تو در میان آنها زندگی کنی».پیامبر، دریای عصمت پیشه‏ای است که اگر به حکم ناگزیر پروردگار نبود، کبوتر جان خسته‏اش از شوق پس‏کوچه‏های ملکوت، از شوق آغوش خداوند، هر آینه پر می‏گشود و در این دنیای نافرجام نمی‏گنجید.پیامبر، آموزگار همه روزگاران، همه نفس‏هایی که می‏آیند و می‏روند، همه چشم‏هایی که سر به مهر و آشکار در پی حقیقت هستند و نیستند، جاده‏های معرفت را به سمت ما فرامی‏خواند. در راه آسمان، سنگلاخی نمانده که همه را او خود با دست‏های مهر خویش هموار کرده است.اگر پا در مسیر ملکوت بگذاری، هراسی نیست که در تمام لحظه‏ها، پیامبر شانه‏های نحیفت را همراه خواهد بود. صدایش کن! دست‏های او همیشه نزدیکند. کوره‏راهی در پیش نیست. راه‏ها معلومند. پیامبرخورشید شبانه‏روزهستی است. بر دامانِ معصوم او چنگ بزن و رهسپار شو.


[ یکشنبه 91/11/8 ] [ 7:22 عصر ] [ اسدیان ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 16
کل بازدیدها: 118386