سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هم اندیشان
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

داستانی که نباید خواندنش راازدست دهید
یافتن خدا

مسافرکوله پشتی اش رابرداشت وراه افتادرفت که دنبال خدابگردد وگفت تاکوله ام ازخداپرنشودبرنخواهم گشت نهالی رنجور وکوچک کنارراه ایستاده بود مسافرباخنده ای روبه درخت گفت چه تلخ است کنارجاده بودن ونرفتن ودرخت زیرلب گفت ولی تلخ ترآن است که بروی وبی رهاوردبازگردی کاش می دانستی آن چه درجست وجوی آنی همین جاست مسافررفت وگفت یک درخت ازراه چه می داندپاهایش درگل است اوهیچ گاه لذت جست وجورانخواهدیافت اونشنیدکه درخت گفت امامن جست وجو راآغازکرده ام وسفرم راکسی نخواهد دید جزآن که باید. مسافررفت وکواه اش سنگین بودهزارسال گذشت،هزارسال پرپیچ وخم هزارسال بالاوپست مسافربازگشت رنجوروناامید.خدارانیافته بوداماغرورش راگم کرده بودمسافربه ابتدای جاده رسید جاده ای که روزی ازآن آغازکرده بودزیرسایه درخت نشست تالختی بیاسایدمسافردرخت رابه یادنیاوردامادرخت اورامی شناخت .درخت گفت سلام مسافردرکوله ات چه داری مراهم میهمان کن مسافرگفت بالابلندتنومندم شرمنده ام،کوله ام خالی است وهیچ چیز ندارم درخت گفت چه خوب وقتی هیچ چیزی نداری همه چیزداری اماآن روزکه می رفتی درکوله ات همه چیزداشتی غرورکمترینش بودجاده آن راازتوگرفت حالادرکوله ات جابرای خداهست وقدری ازحقیقت رادرکوله ی مسافرریخت دست های مسافرازاشراق پرشدوچشم هایش ازحیرت درخشیدوگفت هزارسال رفتم وپیدانکردم تونرفتی این همه یافتی درخت گفت زیراتودرجاده رفتی ومن درخودم وپیمودن خود دشوارتر ازپیمودن جاده هاست.


[ شنبه 91/10/2 ] [ 1:6 عصر ] [ اسدیان ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 71
کل بازدیدها: 120404