شهید محمد بروجردی مسیح کردستان
خاطرات همسنگران و خانواده ایشان از زندگی او.
اسمش محمد بود، مادرش او را میرزا صدا می زد و مردم او را مسیح کردستان نامیدند. او در سال 1333 در روستای دره گرگ به دنیا آمد. دره گرگ روستای کوچکی است در اطراف شهرستان بروجرد. پنج ساله بود که پدرش را از دست داد. از آن پس مادرش برای او هم مادر بود و هم پدر. مادر محمد ماند و پنج طفل یتیم. می بایست هر طور شده، این چند بچه را سر و سامانی بدهد. باروبندیلش را جمع کرد و به تهران آمد.محمد کوچکترین شاگرد کارگاه تشک دوزی وی ماهرترین آنها بود. اما آشنایی محمد با یکی از مبارزین مسلمان مسیر زندگی او را تغییر داد. این جوان محمد را با خود به مسجد و جلسات مذهبی میبرد و در این جلسات بود که محمد با امام خمینی آشنا شد. در همین آشنایی بود که او علت مخالفت و مبارزهی امام را با شاه برای محمد توضیح داد. در این جلسات محمد آگاهیهای سیاسی و مذهبی خود را بالا برد و رفته رفته رشد کرد. او که فهمیده بود تنها راه نجات مردم از تسلط آمریکا و اسرائیل آگاهی و پیروی از امام خمینی است، همهی همت خویش را در این راه به کار بست. او شبها اعلامیههای امام را در کوچه پس کوچهها به خانهها و مغازهها میانداخت. کم کم کارش به جایی رسید که جوانان مبارز را برای کارهای بزرگتر و اساسیتر دور هم جمع کرد.این گروه به گروه توحیدی صف معروف بود و برای پیروزی انقلاب کارهای بزرگی انجام داد. از جمله طرح هایی که این گروه به رهبری محمد بروجردی انجام داد انفجار کافهی خوان سالار بود و با این کار به رژیم شاه فهماند که نمیتواند بدون توجه به خواست مردم مسلمان ایران هر کاری را انجام دهند. رساندن اعلامیههای امام و نوارهای سخنرانی آن حضرت در کوتاهترین زمان به دست مردم از جمله کارهای اساسی گروه محمد بود.همچنین شرکت کردن در تظاهرات به صورت مسلحانه و برای حمایت از مردم. آن روز یعنی 12 بهمن سال 57، روزی بزرگ و سرنوشت ساز بود و کاری که محمد و گروهش انجام دادند کاری تاریخی بود. محمد از طریق یک دستگاه بیسیم مکالمات بین سران ارتش را گوش می کرد و از فعل و انفعالات آنان با خبر می شد و میتوانست عکسالعمل مناسب انجام دهد. وقتی امام دستور تشکیل نیرویی متشکل از افراد فعال شورای انقلاب را مطرح کردند محمد جزو چند نفری بود که برای تشکیل سپاه پاسداران انقلاب جمع شدند. هر روز توطئهها در شهرهای مرزی ایران بیشتر میشد که محمد به فکر کردستان افتاد و برای برقراری آرامش نیرو به آنجا فرستاد و با توجه به خطر سقوط پاوه خود نیز به آنجا رهسپار شد. یکی دیگر از کارهای بروجردی، تشکیل نیروی آموزش دیده و منسجم از بچههای سپاه بود. وقتی شهید محلاتی نمایندهی امام در سپاه فرماندهی کل سپاه را به محمد پیشنهاد کرد او نپذیرفت و خودش پیشنهاد کرد تا فرماندهی تیپ ویژهی شهدا را به او بدهند تا این تیپ از هم نپاشد.با گرفتن این حکم برخوردهای محمد هر روز بیشتر می شد تا اینکه روزی ماشین محمد بوسیلهی مین ضد تانک منفجر شد. شدت جراحات محمد آنقدر زیاد بود که چند لحظه بعد روح پاکش به ملکوت پیوست.
شهید سید علیاکبر علمالهدی شیخالاسلامی
خاطرات همسر و همدم گرامیشان خانم معصومه ابراهیمپور
سید علیاکبر شیخالاسلامی در سال 1339 در تهران دیده به جهان گشود. بیست سال بعد به کمیته انقلاب پیوست و در اولین روزهای حمله مزدوران بعثی به مرزهای میهن اسلامیمان به جبهههای حق ضد باطل شتافت. در حین عملیات شناسایی نفتشهر به اسارت رژیم عراق درآمد و طی ده سال، آزار و شکنجه بسیاری را متحمل شد که بهحق میتوان این دوران را محکی برای روحیه مقاوم او نامید.در سال 1369 سیدعلیاکبر با عزت و افتخار به آغوش وطن بازگشت و چندی بعد به نیروی انتظامی (بخش کشف جرایم) پیوست. یک سال پس از آزادی به سنت حسنه رسول اکرم (ص) گردن نهاد و حاصل پیوند مقدس او فاطمهسادات و ساجدهسادات بودند. در همین سالها آثار اسارت و شکنجههای آن زمان، او را از درون آرام آرام آب کرد تا عاقبت در سه شنبه شب 28/4/1379 در سن 40 سالگی به لقاء حضرت دوست شتافت.
شهید احمد کشوری
خاطرات همسنگران و خانواده ایشان از زندگی او
شهید سرلشکر "احمد کشوری" در تیرماه 1332، در خانوادهای متوسط در فیروزکوه چشم به جهان گشود. وی دوران دبستان و سه سال اول دبیرستان را به ترتیب در "کیاکلا" و "سرپل تالار" و سه سال آخر را در دبیرستان "قناد" بابل گذراند.پدرش فردی شجاع و ظلمستیز بود، بهطوریکه به رغم تصدی پست فرماندهی ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال، به مبارزه با سردمداران زر و زور پرداخت و در نهایت مجبور به استعفا و به کشاورزی مشغول شد.
از ایمان و قدرت روحی مادرش همین بس که هنگام دفن شهید کشوری، در حالی که عکس او را می بوسید، پرچم جمهوری اسلامی ایران را که با دست خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آویخت و فریاد زد: "احسنت پسرم، احسنت".
شهید احمد کشوری علاوه بر اینکه در دوران تحصیل، شاگردی ممتاز و دارای استعداد فوقالعاده بود به رشته های ورزشی و هنری علاقهمند بود و در بیشتر مسابقههای هنری نیز شرکت میکرد.
وی در عنفوان جوانی به خاطر عشق و علاقه سرشارش به اسلام، قدم در راه فعالیتهای مذهبی گذاشت و با صدایی پرسوز، حال و هوای خاصی به مجالس مذهبی میبخشید. دلباخته امام حسین (ع) بود. در ایام محرم، عاشقانه و بیریا عزاداری و مرثیهخوانی میکرد. این شهید همچنان که به فعالیتهای تحصیلی و مذهبی میپرداخت، در خصوص مسائل سیاسی جامعه نیز کنجکاو و حساس بود، بهطوریکه در سال آخر دبیرستان، با دو تن از همکلاسان خود، دست به فعالیتهای سیاسی زد و با کشیدن طرحها و نقاشیهای سیاسی، ماهیت رژیم را افشا میکرد. وی که پس از اخذ دیپلم، آماده ورود به دانشگاه شد به علت فقر مالی و هزینه سنگین دانشگاه، از ورود به آن بازماند و در سال 1351، وارد ارتش)هوانیروز) شد.
شهید احمد کشوری به خاطر هوش سرشار و استعداد فوقالعادهای که داشت، توانست دورههای آموزش خلبانی بالگردهای "کبری" و "جت رنجر" را با موفقیت به پایان رساند. با توجه به ممنوعیت نگهداری و مطالعه کتابهای مذهبی، سیاسی و روشنگر در ارتش، کشوری اینگونه کتابها را مخفیانه نگهداری و در فرصت مقتضی مطالعه میکرد و به همین دلیل چندین بار مورد بازجویی و تهدید قرار گرفت.
وی که سعی وافری در ترویج روحیه انفاق در بین همکارانش داشت، در اوایل اشتغال به کار در کرمانشاه، پس از شناسایی فقرا و نیازمندان شهر، همراه با تعدادی از همکاران و با کمک افراد خیّر و نیکوکار هوانیروز، مخفیانه صندوق اعانهای برای کمک و مساعدت به آنها تشکیل داد.
کشوری، چه در زمان قبل و بعد از انقلاب اسلامی، به عنوان مجاهد فی سبیلالله برای اعتلای اسلام عزیز و تحقق حکومت الهی، پیوسته تلاش کرد و همگام و همراه با حرکتهای توفنده ملت، در همه صحنههای انقلاب حضور داشت و بسیاری از شبها را با چاپ اعلامیههای امام خمینی (قدس سره ) به صبح رسانید.
در جنگ از خود شجاعت و لیاقت فراوانی نشان داد و یک بار که خودش به شدت زخمی و به هلیکوپترش نیز آسیبی شدید وارد شده بود، توانست با هوشیاری و مهارت، آن را به مقصد برساند.
شهید خلبان "شیرودی " نیز درباره او گفته بود: احمد، استاد من بود. زمانی که صدام آمریکایی به ایران یورش آورد، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرونآوردن ترکش از سینهاش بود. اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند بماند و پس از اتمام جراحی برود، اما او جواب داده بود: وقتی که اسلام در خطر است، من این سینه را نمیخواهم.
او با جسمی مجروح به جبهه رفت و شجاعانه با دشمن بعثی آنگونه جنگید که بیابانهای غرب کشور را به گورستانی از تانکها و نفرات دشمن تبدیل کرد.
کشوری شجاعانه به استقبال خطر میرفت، ماموریتهای سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام میداد، شبها دیر میخوابید و صبحها خیلی زود بیدار میشد و نیمهشبها نماز شب میخواند.
سرانجام شهید سرلشگر خلبان احمد کشوری در روز 15 آذر 1359، در حالی که از یک ماموریت بسیار مشکل، اما پیروز باز میگشت، در ایلام (منطقه میمک - دره بینا) مورد حمله مزدوران بعثی قرار گرفت و در حالی که هلیکوپترش در اثر اصابت راکتهای دو فروند میگ عراقی به شدت میسوخت، آن را تا مواضع خودی هدایت کرد و آنگاه در خاک وطن سقوط کرد و به آرزوی دیرینهاش رسید و شربت شهادت را مردانه سرکشید. پیکر پاک او را به تهران انتقال دادند .(ازکتاب نیمه پنهان ماه)