هم اندیشان | ||
مرا عهدیست باجانان که تاجان دربدن دارم وقتی برای سخنرانی به دنور رفته بودم جایی توقف کردم تاکفش هایم راواکس بزنم.دوستی همراهم بود همچنان که مشغول صحبت بودیم متوجه مرد واکس زن شدم که با شوقی شگفت انگیز کفش های مرا واکس می زد.کفش های من چنین ظرافت وتوجه ومهربانی از کسی دریافت نکرده بود.مردکه لبخند بزرگی برلب داشت به نظر می رسید در نوعی خلسه فرورفته است.بیش از پانزده دقیقه طول کشید تا کفش هایم را واکس بزند.وقتی به او گفتم((هیچ کس باچنین توجه وظرافتی به کفش هایم نرسیده بود))گفت:((هدیه به خدا)).وقتی منظورش راپرسیدم گفت:((از اینکه یکی از فرزندان خداست وعشق وبرکت فراوان خداوند را دریافت می کنداحساس خوشبختی می کند. به خاطر ستایش عشق خداهرکاری را که انجام می دهدآنرا به عنوان هدیه ای برای خداوند می داند.))می گفت که حضور خدارادرهرآنچه می بیند و لمس می کنداحساس می کند. معلوم شدواکس زنی چنان مهربان وظریف عشقش را نسبت به خدا ابراز می کند.تماشای اوهمانند تماشای عابدی غرق در نیایش و تعمق بود.تواضع وشادی عمیقی رادروجود آن مرداحساس کردم.اوبه من نشان دادباهرسلام به دیگران باهرکاری که انجام می دهیم حتی نظافت توالت می توان با همه عشق به عنوان پیشکشی برای خداوند انجام دادآن روزتجربه ای بسیارقدرتمند و شگفت انگیزنصیبم شد.آن مردنشان دادآنچه انجام می دهیم مهم نیست بلکه چگونگی انجام آن حایز اهمیت است.آن شب یافتن حضور خدا در هر آنچه انجام می دهیم حتی در واکس زدن کفش ها موضوع سخنرانی ام شد. ((از تاریکی به نور.جرالد جمبالسکی)) [ شنبه 91/8/13 ] [ 12:49 عصر ] [ اسدیان ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |